در حال بارگذاری ...
نقد نمایش «کلفت‌ها»

زنانی که با گرگ‌ها می‌دوند!

نمایشنامه نویس: ژان ژنه

دراماتورژ: رضا سرور

کارگردان: علی‌اکبر علیزاد

شهرام خرازی‌ها1

 

«کلفت‌ها» اثر تأمل‌برانگیز ژان‌ژنه نمایشنامه شناخته‌شده‌ای در ایران است. اجراهای متعدد از این نمایشنامه تاکنون نتیجه درخور و قابل‌بحثی در پی نداشته است حتی اجرای دکتر علی رفیعی در سال 1381 نیز موفقیت آمیز نبود.

 استحاله شخصیت تم اصلی نمایشنامه «کلفت‌ها» است. این استحاله در نمایشنامه ژنه از وجوه مختلف اجتماعی، سیاسی و روان‌شناختی برخوردار است. نمایشنامه فقط چهار شخصیت دارد: دو خواهر به نام‌های کلر و سولانژ که کلفت‌های خانه هستند، مادام (خانم خانه) و آقا (معشوق مادام). کلر و سولانژ طبقه فرودست (در نمایش علیزاد:طبقه کارگر) و خانم و آقا طبقه فرادست را نمایندگی می‌کنند. ناکامی کلفت‌ها برای دستیابی به قدرت و ثروت سبب شده تا آن‌ها به مرور زمان عزت نفس خود را از دست بدهند و دچار فروپاشی شخصیت شوند. رضا سرور به عنوان دراماتورژ وجوه نمادین کاراکترها و تلاش برای دستیابی به قدرت و ثروت را در قالبی بسیار ساده بیان‌کرده‌است تا مفاهیم پیچیده نمایشنامه ژنه برای مخاطب به راحتی قابل درک شود.

کاراکتر آقا تنها کاراکتر غایب نمایشنامه است که هیچگاه بر صحنه دیده نمی‌شود و صرفا از طریق دیالوگ در ذهن تماشاگر جان می‌گیرد. او به عنوان یگانه کاراکتر مرد نمایشنامه از جایگاهی دست نیافتنی برخوردار است؛ دیده نشدن آقا به او وجهه‌ای اسطوره‌ای می‌بخشد گویی همچون خدایان باستانی به واسطه جنسیت برتر و متفاوت، ردپایش بر پهنه همه رخداد‌ها در جهان به ظاهر زنانه نمایشنامه هویداست. مادام از هویتی دوگانه برخوردار است. او یک خدا/بنده با شمایل شبه اسطوره‌ای است. خود را برای معشوقش بنده می‌پندارد و برای کلفت‌ها حکم ارباب و خدایی شبه اسطوره‌ای دارد. کلفت‌ها بندگان سرگشته‌ای هستند که بر پهنه داستان زندگی خود، آرزوی همانندی با این خدا/بنده را در سر می‌پرورانند و در جایگاه انسانی و فرودست خویش نمی‌گنجند. آن‌ها وقتی نمی‌توانند ارباب باشند به‌ناگزیر ادای ارباب را درمی‌آورند. کلر به سولانژ می‌گوید:«دیگه نمی‌خوام کلفت باشم...» سپس با دستکش خودش را از فرط استیصال کتک می‌زند. کلفت‌ها واقعیت دست نیافتنی را در عالم خیال، دست یافتنی می‌کنند. هر یک از کلفت‌ها، کلر و سولانژ، حداقل از دو شخصیت در آن واحد برخوردارند: هم کلفت (بنده) هستند هم دوست دارند جایگاه شبه اسطوره‌ای خانم خانه را اشغال کنند. هم خودشان هستند هم نیستند. مادام نیز به جایگاه خود قانع نیست و دوست دارد شانه به شانه معشوقی که هرگز دیده نمی‌شود بساید، قالب «شبه اسطوره»ای خویش را ترک کند و در جایگاه «اسطوره» قرار گیرد. کاراکترهای نمایشنامه را می‌توان به صورت زیر دسته‌بندی کرد:

 خدای اسطوره ای (آقا)àشبه خدا (خانم)àانسان/بنده (کلفت‌ها)

قالب‌های دراماتیک که برای این کاراکترها در نظر گرفته شده‌اند را نیز می‌توان به صورت زیر ترسیم کرد:

اسطورهàشبه اسطورهàداستان

ژنه با شکل بخشیدن به روابط کاراکترها، با رفت و برگشت‌های مکرر در مسیرهای داستانی پیشگفت و هم‌آمیزی سه قالب دراماتیک، تا مرز آفرینش یک شبه تراژدی پیش رفته است که البته تابع کامل ساختار تراژدی‌های کلاسیک نیست. او نتیجه همزیستی کلفت‌ها با خانم خانه در طول سال‌های گذشته را در زمان حال جست و جو می‌کند. داستان کلر به خوبی روی صحنه نمایش جان می‌گیرد زیرا هم دراماتورژ و کارگردان هم علیرضا کی‌منش، بده و بستان حسی بین دو خواهر و نقش را به درستی درک کرده‌اند. داستان سولانژ به واسطه بازی ناهمخوان مرتضی حسین‌زاده با بازی کی منش، کجدار و مریز پیش می‌رود. بازی متوسط حسین زاده در مقابل تسلط کی منش بر نقش کلر، رنگ می‌بازد؛ این از آن مواردی است که یک بازیگر مقتدر، پارتنر مقابل خود را به سایه و حاشیه برده و در نتیجه صحنه را به تسخیر خود درمی‌آورد. سولانز به کلر می‌گوید: «می‌خوام حرف بزنم. می خوام خودمو خالی کنم...»؛ بخش عمده این خود خالی کردن از طریق دیالوگ و بخشی دیگر از طریق «بازی در بازی» اتفاق می‌افتد اما حسین زاده در اجرای این «بازی در بازی» کم می‌آورد و نمی‌تواند پارتنر مناسبی برای کی‌منش تلقی‌گردد. شبه اسطوره خانم در متن بازنویسی شده رضا سرور از چهارچوب نمایشنامه ژنه بیرون می‌زند و عملا در اجرا نیز به باور در نمی‌آید. کتایون سالکی انتخاب مناسبی برای ایفای نقش خانم نیست. ضعف‌های بازی او کم نیستند. عشوه و اداهای سالکی ریتم هدفمندی ندارد و از کنترل بازیگر و کارگردان خارج می‌شود. به نظر می‌رسد شخصیت خانم حین دراماتورژی، بیش از حد لازم به حاشیه رانده شده است. این کاراکتر خیلی بد بازی شده است. آشکارا مشخص است که کلر و سولانژ برای دراماتورژ و کارگردان، مهم تر از خانم و آقا بوده‌اند. تفاوت بی‌هدف در نوع بازی سه بازیگر نمایش و هدایت نه چندان کافی کارگردان به وجهه سمبلیک و شمایل اجتماعی کاراکترها خدشه وارد آورده است. کی منش بی‌هیچ تردید بهترین بازیگر نمایش است. درک درست او از شخصیت کلر و لحاظ کردن توصیفاتی که ژنه درباره این کاراکتر نوشته، کاملا مشخص است. کی‌منش نقش کلر را آن‌گونه که باید باشد، بازی کرده است. بیان و لحن خاص گفتار کی منش حتی یک لحظه هم از کنترل خارج نمی‌شود. کاراکتر مادام به علت تیپ کاملا کلیشه‌ای و بازی نه چندان قابل دفاع کتایون سالکی، به اندازه کلر و سولانژ از جایگاه محکم و عمیقی در صحنه برخوردار نمی‌شود بنابراین یک قطب دیالکتیک نمایش کارایی خود را از دست می‌دهد و کشمکش بین خانم با کلفت‌هایش در سطح و در حد یک بگو و مگوی ساده زنانه باقی مانده و جنبه مقابله طبقاتی نمادین (کارگر و کارفرما) به خود نمی‌گیرد. کاراکتر خانم نباید به «یک کاریکاتور افراطی» تبدیل شود اما در نمایش علیزاد انگار همه چیز دست به دست هم داده تا یک چهره کاریکاتوری محض از خانم ارائه شود!؟

نمایش به سبب تمرکز بیش از حد بر کلر و سولانژ از نقد اجتماعی بازمی‌ماند. اشاره‌های هرازگاه به موضوع اختلاس آقا و اغراق در ولخرجی‌های مادام نتوانسته اند نمایش را به حال و هوا و فضای جامعه امروز نزدیک کنند. ظاهر شیک خانم خانه، استفاده از موبایل در صحنه و تصاویر زنده، هیچ کدام نمایش را به روز نمی‌کنند زیرا به کار بستن یا نبستن این تمهیدات در روند پیشبرد وقایع حتی نزدیک شدن به فضایی که ژان ژنه در «کلفت‌ها» مد نظر داشته، تأثیر قابل توجهی ندارد...

 

ادامه‌ی این مطلب را می‌توانید در شماره‌ی 231 مجله‌ی نمایش بخوانید.




نظرات کاربران