در حال بارگذاری ...
شماره 210-211 مجله نمایش

جنون بنولیو

ریشارد چیشلاک ترجمه‌ی محمدرضا علی‌اکبری

کودکی بسیار دشواری داشتم، چون فرزند جنگ هستم. دو ساله بودم که جنگ شروع شد. چه چیزی به یاد می‌آورم؟ یادم هست که وحشت همه جا را فراگرفته بود؛ وحشت والدینم یادم هست. باید مخفی می‌شدیم و مدام در حرکت بودیم. اوایل در یک اردوگاه بودیم و بعد به همراه همه‌ی خانواده فرار کردیم و در صومعه‌ای در کراکوف پناه گرفتیم. آنجا از جنگ جان سالم به در بردیم.

وقتی جنگ تمام شد، به شهرمان کالیش[i] برگشتیم که یکی از قدیمی‌ترین شهرهای لهستان است. مدرسه را آنجا شروع کردم. سپس به دبیرستان رفتم و آزمون ماتورا[ii] را پشت سر گذاشتم.

بعضی بچه‌ها در دوران کودکی شروع به حفظ و از برخوانی شعر و این قبیل چیزها می‌کنند، اما در مورد من هیچ وقت این طور نبود. تقریباً برعکس بود. من بیشتر اوقات، خودم را زیر میز قایم می‌کردم. هیچ شعری هم در کار نبود. این خواهرم بود که دلش می‌خواست از این کارها بکند. کشیده شدنم به سمت تئاتر نسبتاً غیرمعمول بود.

بعد از مانورا، پشت گله راه افتادم و همچون رفقایم برای تحصیل به کالج فنی رفتم. دو سالی سرگرم تحصیل بودم که ناگهان متوجه شدم جای من آنجا نیست. فکر می‌کردم حتماً باید درس بخوانم؛ یک جور اجبار زندگی بود. با این وجود برایم عاقلانه بود چون اگر درسی نمی‌خواندم باید به خدمت سربازی می‌رفتم.

در کش و قوس بودم که چه رشته‌ای باید بخوانم و دلم می‌خواهد چه کاره شوم. به پزشک یا روانپزشک شدن فکر می‌کردم. بنابراین برای تحصیل رشته‌ی پزشکی درخواست دادم. در همین بین چند نفر از دوستان خواهرم را ملاقات کردم که گفتند: «ببین، آزمون‌های مدرسه‌ی تئاتر زودتر از موعد آزمون پزشکی است.»

چرا امتحانش نمی‌کنی؟

***

در هر دو رشته قبول شدم، که همین منجر به معضل بعدی شد؛ کدام را انتخاب کنم؟ بازیگر شوم یا دکتر؟ راستش رؤیای من تحصیل در رشته‌ی کارگردانی فیلم بود. برای کارگردان خوبی شدن باید می‌فهمیدم بازیگر بودن یعنی چه. پس فکر کردم دوره‌ی بازیگری را تمام می‌کنم و بعدش به ووج[iii] می‌روم تا کارگردانی فیلم بخوانم. مدرسه‌ی تئاتر را تمام کردم.[iv] در طی مدتی که آنجا بودم فراز و فرودهایی داشتم. اندک طغیان تئاتری من همان‌جا سر برآورد، چون مخالف نظر استادانی بودم که می‌خواستند به من بیاموزند در دوران جوانی‌شان چگونه بازی می‌کردند. من در تلاش برای یافتن فرصتی بودم که چیزی از خودم ارائه کنم. این نخستین رویارویی من با حقیقت، حقیقت خودم به عنوان یک بازیگر، حقیقت شخصی‌ام بود. این مسئله موجب دردسرهای زیادی شد تا جایی که حتی نزدیک بود اخراج شوم. من نابغه‌ی مدرسه نبودم اما می‌شود گفت در چارچوب ضوابط معین آنجا رفتاری معقول داشتم، به همین خاطر اجازه داده شد تا در مدرسه بمانم... مدرسه را تمام نکردم ولی با یرژی گروتفسکی آشنا شدم.

***

در مدرسه‌ی تئاتر هر کسی مجاز بود که در کنار دروس اجباری، کارگاه کوچکی برای خودش داشته باشد. من تصمیم گرفتم با یک گروه کوچک کاری انجام دهم. آن موقع گروتفسکی در کراکوف تدریس می‌کرد. سرم به آن کارگاه گرم بود و گروتفسکی به عنوان استاد راهنمای من انتخاب شد و این یعنی که قرار بود بر کارم نظارت کند. گفت «هر کاری دوست داری انجام بده و وقتی مطمئن شدی که می‌خواهی چه بکنی، با من تماس بگیر.» خیلی جدی مشغول کار شدم و دست آخر، سرخوش از ایده‌ی خودم به سراغ گروتفسکی رفتم. «آره، خیلی زیباست» گروتفسکی این را گفت و بعدش همه چیز را کاملاً عوض کرد، در نتیجه از او متنفر شدم. در پایان اندکی از ایده‌هایم باقی ماند. می‌خواستم مونتاژی از یک شعر عاشقانه انجام دهم و آن را به شیوه‌ی خاص خودم تصور می‌کردم. به دلیل جوانی، برداشت خامی از عشق داشتم. اما گروتفسکی همان موقع هم درک عمیقی از آن داشت. بعداً هنگامی که در سال آخر بودم او به همراه لودویک فلاژن سر و کله‌اش در مدرسه پیدا شد. او کارگردان تئاتری در اوپول شده بود و به دنبال بازیگر می‌گشت. به خاطر آن پروژه‌ی قبلی گروتفسکی مرا یادش بود. در راهرو مدرسه صدایم کرد و پرسید آیا آزاد هستم و دلم می‌خواهد در آن تئاتر عجیب و غریب کار کنم؟ پیش از آن من دو نمایش نخست او را دیده بودم و چندان تحت تأثیرم قرار نداده بود. از این رو به او گفتم زمانی می‌توانم چنین ریسکی بکنم که مدرکم را گرفته باشم. اما برایم روشن بود که بعد از تمام کردن مدرسه‌ی تئاتر دلم می‌خواهد در رشته‌ی کارگردانی فیلم در ووج تحصیل کنم. در عین حال با خودم فکر می‌کردم که مدرسه‌ی تئاتر، مثل همه‌ی مدرسه‌های دنیا، واقعاً چیز زیادی به من نیاموخته و نداده است. در نتیجه فکر بدی نبود که دست کم برای یک سالی در محیط تئاتر باشم و ببینم که بازیگر بودن و بازیگری درست واقعاً به چه معناست، نه اینکه مثل مدرسه‌ی تئاتر به طور پراکنده روی صحنه‌ها و اتودهای مختلف کار کنم. اما پاسخی که به گروتفسکی دادم خیلی دوپهلو بود.

مدارکم را گرفتم و ناگهان نامه‌ای از اوپول به دستم رسید. فوق‌العاده بود! همراه نامه یک قرارداد با امضای گروتفسکی بود. حدود دو هفته نامه را با خودم این ور و آن ور می‌بردم تا این که بالاخره یک روز بعد از مهمانی با دوستانم که تا دم صبح طول کشید، برای خوردن شیر و نان کره‌ای به یک بارِ شیر[v] رفتم و تصمیم گرفتم قرارداد را امضا کنم. پس از امضای قرارداد آن را به صندوق پست ایستگاه راه آهن انداختم.

در کراکوف نمایش‌های شاکوتالا و قابیل را که تئاتر گروتفسکی از اوپول آورده بودند، تماشا کردم.[vi] باید بگویم که در قابیل متوجه چیزی غیرعادی شدم. صرف نظر از اینکه اجرای دلچسب من نبود، ایده‌هایی در آن بود که پیشتر در هیچ تئاتری با آنها مواجه نشده بودم.

این را هم اضافه کنم که نخبه‌گان تئاتری در آن وقت آشکارا مخالف گروتفسکی بودند. به همین خاطر هم نمی‌توانستم تصمیم فوری بگیرم که آیا باید به این «دیوانه‌ها» بپیوندم یا نه ـ آنها را چنین نامیده بودند: «دیوانه‌هایی که در اجرا روی سرشان می‌ایستند!» نمی‌دانم چرا، شاید به این خاطر بود که من متولد ماه حوت هستم و خطر کردن را دوست دارم. خطر کردن همیشه و همه جا با من بوده است. قرارداد را امضا کردم چون فکر می‌کردم جنون برای من بهتر از تئاتر مرسوم است. فقط همین. قرارداد را با این پیش‌فرض امضا کردم که فقط یک سال آنجا خواهم ماند. ...

.

.

.

 

 

 

خوانندگان و علاقمندان محترم می توانند مطلب کامل این مقاله را از طریق مراجعه به سایت www.magiran.com دریافت و مطالعه فرمایند. 

 

[i]- Kalisz

[ii]ـ Matura نام آزمون پایان تحصیلات متوسطه در لهستان

[iii]- Lodz

[iv]ـ ریشارد چیشلاک لفظاً گفته: «مدرسه را تمام کردم» واقعیّت مشخص نیست. او در ادامه می‌گوید: «مدرسه را تمام نکردم» و «دیپلم گرفتم». چیشلاک یکی از هشت فارغ‌التحصیل دپارتمان عروسکیِ PWST (مدرسه‌ی عالی دولتی تئاتر) در کراکوف به سال 1991 بوده. او در اجرای پایان دوره شرکت کرد اما شاید مدرکی (مدرک پایان دوره) دریافت نکرده باشد. ویراستاران.

[v]ـ Milk Bar بارِ شیر یک غذاخوری دولتی رایج در دوران کمونیستی بود که در آن غذای ارزانقیمت پیدا می‌شد. ویراستاران

[vi]ـ شاکونتالا به عنوان یک درام اِروتیک در دو پرده ارائه شد. برای نخستین بار در 19 دسامبر 1991 در تئاتر 19 ردیف اجرا شد. تئاتر 19 ردیف از 9 تا 11 ژانویه 1991 در کراکوف شاکونتالا و میستری بوف را به نمایش گذاشت. قابیل یک گروتسک یا نمایش میستری بود براساس برداشتی آزاد از نمایشنامه‌ی معروف بایرون. نخستین بار در 91 ژانویه 1991 اجرا شد. قابیل و همچنین اورفئوسدر مارس 1991 در کراکوف اجرا شدند. ویراستاران




نظرات کاربران