در حال بارگذاری ...
نقد نمایش «کافکا با من سخن بگو»

نوسفراتو در کرانه!

نمایشنامه‌نویس و کارگردان: دکتر قطب‌الدین صادقی

شهرام خرازی‌ها

«کافکا با من سخن بگو» به عنوان یک نمایشنامه، محمل چندان مناسبی برای سفر ذهنی به جهان مالیخولیایی نویسنده‌ای که خود را سوسک می‌پنداشت، نیست اما به عنوان یک نمایش صحنه‌ای، می‌توان آن را نمود تقریبا قابل تأملی از قابلیت‌های هنر تئاتر برای کشف و بازنمایی زوایای پنهان ادبیات کلاسیک محسوب کرد. اگر چه کافکا و آثارش در سال‌های اخیر بیشتر مورد توجه اهالی تئاتر ایران قرار گرفته است اما هنوز نمایشی که درخور نام و جایگاه سترگ او باشد، خلق و اجرا نشده‌است. «مسخ» به کارگردانی نصیر ملکی جو در سال 1393 و «خوشبختی‌های کوچک سوسک شدن» به کارگردانی آزاده انصاری در سال 1395 از معدود نمونه‌های خوب و قابل دفاع نمایش ایرانی است که بر مبنای داستان معروف «مسخ» کافکا بر صحنه اجرا شده‌اند.

کافکا نویسنده خاص و منحصربه‌فردی بود. او با نوشته‌هایش آمیزه‌ای دقیق و کمیاب از رئالیسم، سوررئالیسم و اکسپرسیونیسم را به جهان ادبیات عرضه کرد. رگه‌هایی از رئالیسم جادویی و پست‌مدرنیسم نیز در آثارش مشهود است. شمار قابل توجهی از نوشته‌های کافکا از داستان کوتاه و رمان گرفته تا یادداشت‌های شخصی و نامه‌هایش، دستمایه مناسبی برای خلق موقعیت‌های نمایشی و فضاسازی‌های وهم‌انگیز جذاب در صحنه تئاتر محسوب می‌گردند. بسیاری از آثار کافکا را می‌توان در قالب تئاتر ماسک، تئاتر فیزیکال، تئاتر عروسکی و... بر صحنه اجرا کرد.

کافکا چهره‌ای یگانه و غیرقابل تقلید در عالم ادبیات است. او زندگی پرفراز و نشیبی را در طول عمر کوتاهش پشت سر گذاشت؛ قبل از شش سالگی، دو برادر کوچک‌ترش را از دست داد و از بخت بد به عنوان بزرگ‌ترین فرزند و تنها پسر خانواده در کانون توجه پدری دیکتاتور قرار گرفت که از سایه اقتدارش گریزی نبود. بخش عمده‌ای از شخصیت کافکا تحت تأثیر لجاجت‌ها و تحمیل‌های این دیکتاتور خانگی شکل گرفت. کافکا گرفتار «عقده اودیپ» بود. او از حمایت عاطفی خواهرانش بی‌نصیب نبود اما آن‌ها هم نمی‌توانستند جو مردانه خانواده‌ای که در آن، تعداد زنان بر مردان برتری داشت را عوض کنند. کافکا در چنین محیطی هرگز نتوانست به آرزوهایش تحقق بخشد و شاید به همین خاطر تم محرومیت (محرومیت از آرامش، حقوق خصوصی و اجتماعی، عشق، آرامش و...) بعدها در تمام آثارش هویدا شد. «مسخ» تنها کتاب او بود که در زمان حیاتش به چاپ رسید. ارتباط عاطفی کافکا با زنان هرگز به ازدواج نینجامید. او در سن چهل و یک سالگی بر اثر ابتلا به سل حنجره درگذشت. کافکا از دوستش «ماکس برود» خواسته بود تا نوشته‌هایش را بسوزاند اما برود از انجام این خواسته سرباز زد و اینچنین بود که شهرت کافکا پس از مرگ، با انتشار آثارش به شدت افزایش یافت.

دکتر صادقی در «کافکا با من سخن بگو» بر رابطه ناهنجار کافکا با پدرش متمرکز شده بنابراین هدف نمایشی‌کردن بیوگرافی این نویسنده آلمانی زبان نبوده است و به هیچ وجه نباید از نمایش انتظار داشت تا دربردارنده تمام رخدادهای زندگی کافکا باشد. نمایش فقط دو کاراکتر دارد:کافکا و پدرش که نقش این دو را یک بازیگر مرد و چهار هنرپیشه زن به شیوه «بازی در بازی» به نوبت ایفا می‌کنند. «کافکا با من سخن بگو» داستان سرراست با گره‌افکنی، اوج و فرود و گره‌گشایی مشخص ندارد. کل متن را می‌توان یک دیالوگ بلند فصل‌بندی شده یا یک محاکمه گفتاری محسوب کرد. نمایشنامه‌نویس با تکیه بر دیالوگ، مسیر دشواری را برای خود برگزیده است زیرا تأکید بیش از حد بر کلمات و جملات، در نهایت بخش‌هایی از نمایش را از قالب صحنه‌ای دور و به نمایش رادیویی نزدیک و شبیه می‌کند. آیا «کافکا با من حرف بزن» یک نمایش رادیویی است؟ پاسخ این سؤال را باید در ساختار دراماتیک کتاب «نامه به پدر» کافکا که در سال 1919 نوشته شده، جست‌وجو کرد. فمی ایبد در مقاله «نامه‌ها و روان‌پزشکی؛ مورد فرانتس کافکا» ساختار این کتاب را به «استراق سمع» تشبیه کرده‌است: «خودنگاره کافکا شبیه به یک شرح حال روانپزشکی است. او تمام ابزارها را برای توصیف خود به کار می‌گیرد... خواندن نامه کافکا شبیه استراق سمع گفت‌وگوی شخصی و خودمانی بین دو نفر است... در این فضای خصوصی و شخصی امکان آن هست که درکی از آنچه که رفتار انسان را برمی‌انگیزد، حداقل در مفهومی که خود شخصیت‌های اصلی می‌فهمند، به دست بیاید»؛ بدیهی است که در «استراق‌سمع» آن چه دریافت می‌شود از طریق گوش و به واسطه صوت است و چشم و بینایی نقشی ندارند. تبدیل‌کردن نامه کافکا به نمایشنامه و فیلمنامه دشوار است؛ «نامه به پدر» بیشتر یک متن روان‌شناختی (و البته به‌گمان من شلخته) و شبیه به شکواییه است. نویسنده نامه مدام از این شاخه به آن شاخه می‌پرد و اسیر خشمی است که نتوانسته بر آن غلبه کند. این متن شبیه تکالیفی است که روان‌شناس‌ها برای مراجعین خود به قصد کاتارسیس نوشتاری، تجویز می‌کنند. روان‌شناس با ترغیب مراجع به نامه‌نگاری با فردی که منشاء احتمالی آسیب روانی است، درمان را پیش می‌برد. مراجع از طریق نامه‌نگاری هر آنچه که نمی‌تواند در عالم واقع به فرد مسبب آسیب بگوید را یادداشت می‌کند به این ترتیب هم کاتارسیس را تجربه نموده هم ممکن است جرأت لازم برای مواجهه با فرد آسیب زا را در خود بیابد. کافکا در «نامه به پدر» موجود خجالتی و ناتوانی است که از مواجهه مستقیم با پدرش گریخته و به کاغذ و ادبیات پناه آورده است تا از خشم فروخورده‌اش رهایی یابد. جالب است که هرمان کافکا هرگز نامه‌هایی را که پسرش برای او نوشت، دریافت نکرد. دکتر صادقی روی مکاتباتی دست گذاشته که تعدد و جذابیت موقعیت‌های نمایشی آن‌ها برای نگارش نمایشنامه و اجرای صحنه‌ای کافی نیست. همان اندک موقعیت‌های نمایشی موجود در متن را هم نمی‌توان به سادگی گسترش داد. ستیز اصلی نمایشنامه قاعدتا باید بین پدر و پسر شکل بگیرد. این ستیز به طور ناقص روی کاغذ باقی مانده و به صحنه راه نمی‌یابد. صحنه «کافکا با من سخن بگو» در تسخیر ادبیات است نه در تسخیر تئاتر. وجه شنیداری اجرا بر وجه دیداری آن غلبه دارد. بین این دو وجه، توازن لازم و کافی برقرار نشده است. «نامه به پدر» در خوشبینانه‌ترین حالت متنی است برای اجرای یک نمایش تک نفره. دکتر صادقی در دهه هفتاد با «مویه جم» ثابت کرده بود که چقدر در کارگردانی این‌گونه نمایش‌ها موفق است. نمایش تک نفره می‌توانست قالب بهتری برای اجرای «کافکا با من سخن بگو» باشد. حضور چهار بازیگر زن در «کافکا با من سخن بگو» زائد است. نمایشنامه بدون این چهار بازیگر هم قابلیت اجرا بر صحنه را دارد. حضور زنان فقط بر جذابیت نمایش افزوده است. دیالوگ‌های زنان از زبان تک بازیگر مرد نمایش نیز قابل شنیدن و درک است. جنسیت زنان در نمایش نقشی ندارد! اگر به جای چهار بازیگر زن، چهار بازیگر مرد در صحنه حضور داشتند آیا در اصل قضیه تفاوتی ایجاد می‌شد؟ این زن‌ها حتی طبق نظریه کارل گوستاو یونگ، «آنیما»ی کافکا هم محسوب نمی‌شوند. اگر آن‌ها را زنانی تلقی کنیم که نقش کاراکترهای مرد را بازی می‌کنند باز هم این جابه‌جایی جنسیتی تعمدی بر نمایش تأثیرگذار نیست.

دکتر صادقی بازیگرانش را بسیار دقیق و هدفمندانه هدایت کرده است. میمیک، ایست، اکت، ورود و خروج و ژست‌های بازیگران کاملا حساب شده و با فضای نمایش عجین است. کافکا اولین بار در افتتاحیه نمایش با نگاه‌های مشکوک پا به صحنه می‌گذارد تا تماشاگر را وارد جهانی کند که در آن از امنیت روانی خبری نیست. نحوه ورود بازیگران زن به صحنه نیز در همین راستا طراحی و اجرا شده است. یک پای شان بر کف صحنه است و پای دیگرشان خارج از صحنه قرار می‌گیرد، انگار که برای ورود به این جهان ناامن، اسیر تردیدی بی‌انتها شده‌اند. «کافکا با من سخن بگو» بر فیزیک و بازی نوید نوروزی استوار است. او از نقش پدر و پسر فراتر رفته است؛سیطره حضور و بازی نوروزی بر این دو نقش، غیرقابل انکار است. ما بیشتر از آنکه کافکا و پدرش را در صحنه ببینیم، نوید نوروزی، فیزیک و بازی‌اش را می‌بینیم در نتیجه بیش از آنکه دغدغه‌ها و رنج‌های کافکا را به یاد بسپاریم، بازی حرفه‌ای و نوسانات میمیک بازیگر را بر صفحه ذهن خویش می‌نشانیم. نوروزی به واسطه تسلطش بر بیان و اندام، از بقیه هنرپیشه‌ها پیشی می‌گیرد. آن‌ها هم همین دو نقش پدر و پسر را بازی می‌کنند اما در نهایت مقهور صحنه‌گردانی نوروزی می‌شوند. جنس بازی نوروزی، پوشش، میمیک و اکت او سبب شده فضای حاکم بر صحنه بیش از آنکه کافکایی باشد به حال و هوای رمان‌های داستایفسکی شبیه شود. در بسیاری از لحظات انگار حرف‌های کافکا در مذمت نابرابری‌های اجتماعی را از زبان راسکولنیکف و ستم‌های پدر خانواده را از زبان برادران کارامازوف می‌شنویم! شمایلی که کارگردان از نوید نوروزی در «کافکا با من سخن بگو» ارائه داده علاوه بر قهرمان‌ها و ضدقهرمان‌های داستایفسکی، تداعی‌گر کاراکتر ترسناک فیلم «نوسفراتو؛سمفونی وحشت» (فردریش ویلهلم مورنائو ـ 1922) نیز هست. پالتوی سیاه، قامت بلند، انگشت‌های دراز و کشیده، صورت رنگ پریده، چشمان وق‌زده، قوز پشت و... زمینه ساز این شباهت هستند. نوید نوروزی با تسلطی کم نظیر در قالب نقش‌های محوله فرو می‌رود. تقلید حرکات سوسک وار گره گوار سامسا با انگشتان دست بهترین بخش بازی اوست.

 

ادامه‌ی این نقد را می‌توانید در شماره‌ی 233 مجله‌ی نمایش بخوانید.




نظرات کاربران