در حال بارگذاری ...
گفت‌وگو با آندرانیک خچومیان

من عاشق تئاتر هستم

آندرانیک خچومیان مترجم و بازیگر تئاتر متولد ۱۳۳۴ است. او زمینه‌ساز حضور نویسندگان و گروه‌های تئاتری دو کشور ارمنستان و ایران به مناسبت‌های مختلف بود. و عضو انجمن نویسندگان خانه تئاتر است. وی سال ۹۵ موفق به دریافت نشان کانتق شد. این جایزه هر سال از سوی کانون نویسندگان ارمنستان با همکاری کلیسای اجمیازین مقدس به مترجمان برتر سال اهدا می‌شود. خچومیان این جایزه را از دست ادوارد میلیتونیان، رئیس کانون نویسندگان و هنرمندان جمهوری ارمنستان دریافت کرده است. او تاکنون ۳۶ عنوان کتاب از ارمنی به فارسی ترجمه کرده‌است و نقش بسزایی در ارتباطات ادبی و فرهنگی بین ایران و ارمنستان دارد. همچنین در شهریور سال ۱۳۸۹ انجمن نویسندگان و مترجمین کشور ارمنستان به دلیل فعالیت فرهنگی و تلاش برای نزدیکی فرهنگ دو کشور ایران و ارمنستان و همچنین ترجمه نمایشنامه‌های ایرانی به ارمنی از این مترجم برجسته ایرانی ـ ارمنی تجلیل و قدردانی  کرد، آندرانیک خچومیان اولین مترجمی است که نمایشنامه‌های معاصر ارمنی را به زبان فارسی ترج

از چه زمانی وارد عرصه تئاتر شدید و چگونه فعالیت‌های خود را در این زمینه آغاز کردید؟

من هم مثل خیلی از هم نسل‌هایم فعالیت‌های بازیگری را از همان دوران کودکی آغاز کردم و از همان زمان هم بود که به این حوزه علاقه‌مند شدم. همانطور که می‌دانید ما ارمنی‌ها در مناطق مختلفی که زندگی می‌کنیم انجمن‌های ورزشی ـ فرهنگی داریم که معمولا در این فضاها فعالیت‌های فرهنگی و ورزشی انجام می‌شود و هرکسی که دوست داشته باشد می‌تواند با توجه به علاقه خود وارد آن حوزه شود و مشارکت کند. آن زمان من هم در این انجمن‌ها رفت و آمد می‌کردم و با توجه به علاقه‌ای که داشتم در برخی از نمایش‌هایی که آنجا تمرین و اجرا می‌شد حضور داشتم. البته اوج فعالیت‌های من در این انجمن‌ها بعد از انقلاب بود.

از ابتدا هم در ایران تئاتر کار می‌کردید؟

بله ما اصالتا ایرانی هستیم. ارمنی‌های ایران جدای از اینکه 400 و خرده‌ای سال پیش یعنی در زمان شاه عباس به ایران آمدند، گذشته تاریخی خیلی عجیب و غریبی با ایران دارند و از زمان اشکانیان و ساسانیان با هم در ارتباط بودند. حتی یک زمانی شرایط به گونه‌ای بود که به هم دختر می‌دادند و با هم وصلت می‌کردند. ولی متاسفانه خیلی از دوستان فکر می‌کنند همه ما از ابتدا در ارمنستان بودیم و یا آنجا کار می‌کردیم. به هرحال ما در دوران مدرسه کارهایی در زمینه تئاتر انجام می‌دادیم و از همان جا بود که من به این حوزه علاقه‌مند شدم تا اینکه سال 52 یا 53 وارد کلاس‌های آزاد شبانه‌ای شدم که دانشکده هنرهای زیبا برگزار کرده بود و یک سال در آن کلاس‌ها شرکت کردم و دوره دیدم. ناگفته نماند که این کلاس‌ها توسط فردی به نام پرویز خضراعی برگزار می‌شد که از فرانسه آمده بود. آقای خضراعی و همسرشان هر دو در فرانسه بازیگری و کارگردانی خوانده بودند. یک بار که با ایشان کلاس داشتیم نیامدند که باعث شد ما با حمید سمندریان آشنا شویم.

با توجه به اینکه می‌فرمایید در این کلاس‌های آزاد دانشکده هنرهای زیبا شرکت می‌کردید چرا برای ادامه تحصیل وارد دانشگاه نشدید و به صورت آکادمیک تحصیلات خود را ادامه ندادید؟

خود من هم دوست داشتم وارد دانشگاه شوم و در دانشگاه تئاتر بخوانم اما متاسفانه این اتفاق نیفتاد. من از 14 سالگی وارد کار تراشکاری شدم. درواقع سال 48 بود که پدرم که کارگر لوله‌کش بود بیکار شد و یک سری مسائل مالی و خانوادگی پیش آمد که من به اجبار ترک تحصیل کردم و مشغول کار شدم. البته قبل از آن هم پدرم تابستان‌ها من را سر کار می‌فرستاد، چون معتقد بود که مرد باید یک حرفه‌ای بلد باشد. به هر ترتیب من وارد حرفه تراش‌کاری شدم ولی علاقه خاصی که به تئاتر و فیلم داشتم سرجایش بود. طبیعتاً آن موقع دانش زیادی نداشتم و بیشتر عاشق آرتیست‌بازی‌ بودم.

با توجه به اینکه در فضای دیگری مشغول به کار بودید چگونه متوجه برگزاری این کلاس‌ها شدید؟

خاطرم نیست. همیشه برای خرید کتاب به کتاب‌فروشی‌های اطراف دانشگاه تهران می‌رفتم. احتمالا آنجا بود که تبلیغات و آگهی‌های این کلاس‌ها را دیدم و متوجه برگزاری این کلاس‌ها شدم. آن زمان هرکسی که کارت دانشجویی داشت می‌توانست به سالن‌های تئاتری مراجعه کند و به راحتی تئاتر ببیند. از طرفی ما یک تئاترشهر را داشتیم که سالن اصلی و سالن چهار سو را داشت، تالار مولوی و یک سالنی هم در خیابان ولیعصر بود، من هم برای دیدن تئاتر با همان کارتی که دانشکده هنرهای زیبا به ما داده بود می‌رفتم. وقتی کارت را نشان می‌دادم که تخفیف هم داشت خیلی ذوق می‌کردم. آن دوران مخاطبان تئاتر افراد خاصی بودند. ما بدون اینکه همدیگر را به اسم بشناسیم همدیگر را می‌دیدیم. هرکسی برای دیدن تئاتر نمی‌آمد. مثل امروز نبود. یک تعداد آدم خاص بودند که تئاتر می‌دیدند.

شرایط امروز خوب است یا نه؟

خوشبختانه امروز سالن‌ها بیشتر شده، علاقه‌مندان به تئاتر و دانشجوهای تئاتر بیشتر شده‌اند. یادم است در تماشاخانه سنگلج یک نمایشی که بر اساس خسیس مولیر نوشته شده بود را به کارگردانی محمدعلی جعفری و بازی پرویز فنی‌زاده دیدم. ابراهیم توپچی و آقا بیک را همانجا به کارگردانی زنده‌یاد جعفر والی دیدم یا نمایش زن نیک سچوآن را به کارگردانی دکتر محمد کوثر در تالار مولوی دیدم.

یعنی با ورود به کلاس‌های آزاد دانشکده هنرهای زیبا شرایطی برای شما ایجاد شد که به آن فضایی که علاقه داشتید، نزدیک شوید؟

بله، من در آن کلاس‌ها بود که خیلی چیزها یاد گرفتم. من تا پیش از آن بیشتر براساس تجربه کار می‌کردم و آن‌جا به صورت کلاسیک و علمی با تئاتر آشنا شدم.

بعد از اینکه کلاس‌های شما آنجا به پایان رسید چه کار کردید؟

بعد از آن به اتفاق ده نفر از بچه‌ها به کلاس‌های پرویز تاییدی که در دانشکده هنرهای دراماتیک واقع در چهارراه آب سردار برگزار می‌شد رفتیم و حدود 9 ماه در آن کلاس‌ها شرکت کردیم. درواقع ما هر جایی که می‌رفتیم یک چیزهایی یاد می‌گرفتیم. شاید برای شما جالب باشد سال 72 یا 73 بود که وارد کلاس‌های حمید سمندریان شدم و مدتی هم در کلاس‌های ایشان دوره دیدم. استاد سمندریان در ابتدای کلاس‌هایش از بچه‌ها می‌خواست که خودشان را معرفی کنند. وقتی من خودم را معرفی کردم و از کارهایی که انجام داده بودم و دیده بودم، گفتم، استاد با خنده و لحن همیشگی خود گفت: «ناکس فقط نمایش‌های من را ندیده». وقتی از من پرسید با توجه به تجربیاتی که در این زمینه دارم و کار کرده‌ام چرا به کلاس‌های ایشان آمده‌ام، گفتم: «می‌خواهم بیشتر بدانم و یاد بگیرم» این طوری شد که در کلاس‌های ایشان دوره دیدم.

آموزش‌هایی که در کلاس‌های آزاد دانشگاه تهران دیدید با آموزش‌های آکادمیک دانشگاه چه تفاوت‌هایی داشت؟

مسلما تفاوت‌هایی داشت. البته بیشتر به دلیل زمان کوتاه این دوره‌های آموزشی بود که اساتید ما ناچار بودند کلاس‌ها را فشرده‌تر برگزار کنند. کلاس‌های ما سه ماهه بود ولی ما انقدر با استادمان آقای خضراعی دوست شده بودیم که تصمیم گرفتیم چهاردوره پشت سرهم این کلاس‌ها را ادامه بدهیم و یک سال ما با این استاد بودیم و کار می‌کردیم.

این دوره‌های آموزشی چه بازدهی‌ای داشت، توانستید به این واسطه با گروه‌هایی که آن زمان کار می‌کردند آشنا شوید و یا نمایشی را روی صحنه ببرید؟

ما براساس آموزه‌های استاد ده اتود آماده کردیم و آن را اجرا کردیم که خیلی از اساتید هم آمدند و کار ما را دیدند. البته در شرایطی بودیم که شور و شوق انقلاب در کشور حاکم بود و دیگر فرصت نشد کار دیگری انجام بدهیم. البته در همان دوران انقلاب من در یک نمایشی به نام «زنده‌باد شورا» به کارگردانی محمدرضا صادقی بازی کردم که در سالن بالای تالار مولوی که امروز سلف سرویس دانشجویان است اجرا شد و خیلی هم با استقبال مواجه شد. بلیت آن نمایش سه تومان بود ولی هرکسی که می‌خواست نمایش ما را ببیند ولی پول نداشت هم اجازه داشت وارد سالن شود و کار ما را ببیند. به هرحال فضای کار انقلابی بود و شرایط هم خاص بود. حدود یک هفته تا ده روز هم آن نمایش را در تالار دانشکده هنرهای زیبا اجرا کردیم. من در آن نمایش نقش یک آدم سرمایه دار را بازی می‌کردم و بعد از آن خیلی به من پیشنهاد شد که کارهایی از این دست انجام بدهم...

 

ادامه‌ی این گفت‌وگو را می‌توانید در شماره‌ی 234 و 235 مجله‌ی نمایش بخوانید.




نظرات کاربران