در حال بارگذاری ...
شماره 210-211 مجله نمایش

معدن‌چیان

مقاله‌ای منتشر نشده و نوشته شده با همکاری سیمونا مورینی در نوامبر ۱۹۸۳ ترجمه آراز بارسقیان

یکی از اصلی‌ترین نقدهایی که به برخی از آثار تئاتری وارد است، در استفاده از واژه‌ی تئاتر قدیمی است. نمی‌دانم چه چیزی تئاتر مدرن است یا چه چیزی تئاتر کهنه و قدیمی؛ در واقع تئاتر همیشه تئاتر است. فقط تفاوت‌ها در نوع زیباشناسی آن‌هاست: استانیسلاوسکی، کریگ، برشت، میرهولد، گرتوفسکی و دیگران... ولی معنای وجودی این زیباشناسی‌ها در خصوصیات فردی کسانی است که آن‌ها را ساخته‌اند. آن‌ها با چنین نیازهای فردی‌ای به دنیا آمده‌اند. به نظر برای منتقد ممکن نیست میزی داشته باشد که از هر کشویش زیباشناسی متفاوتی بیرون بیاورد. ما می‌توانیم بگوییم که چیزهای کهنه داریم و چیزهای نو. ولی این گفته هم برای من سندیت ندارد.

حتی با متنی قدیمی هم می‌شود نمایشی تازه ساخت؛ چون نمایش براساس نیازهای فردی شکل می‌گیرد. فردی که آن را می‌سازد خاص است، هیچ‌کس هم نمی‌تواند آن‌چه او ساخته است را تکرار کند. می‌تواند عده‌ای را به درک آن کار برساند و در ساختن نمایش آن‌ها را با خود همراه کند. اگر چنین شرایطی وجود داشته باشد می‌توانیم بگوییم که این گروه و رهبرشان به زیباشناسی تازه‌ای جان داده‌اند ولی این چیزی شخصی است. شاید بتوانیم در تئاتر از تکنیک‌های مدرن، قابلیت چند آوایی و تصنع استفاده کنیم ولی این‌ها امور شخصی نیستند، بلکه فقط جنبه‌ای هستند که به تماشاگر نشانه رفته، تماشاگری که به عنوان یک شاهد مشغول تماشای کار است، تماشاگری که می‌خواهد زیبایی را ببیند، آن هم زیبایی‌ای که شکلی کنایی به خود گرفته، زیبایی که روح در خود ندارد.

چطور می‌شود تئاتری واقعی ساخت؟ نمی‌دانم، دستورش را نمی‌دانم. گمانم امکانی وجود دارد چون درون همه‌ی ما همیشه چیزی واقعی وجوددارد که منتظر ابراز شدن است. حتی چیزی در وجود ماست که به چنین کاری ترغیبمان می‌کند. اگر چیزی برای ما جذبه نداشته باشد، کار غیرممکن می‌شود؛ ولی اگر چیزی باشد، باید به آن عکس‌العمل نشان دهیم. بعدش می‌شود از زیباشناسی حرف زد، از تئوری‌ها حرف زد ولی این‌ها همیشه پس زمینه‌ی کار است. در پیش‌زمینه آن، گروه با رهبرش ایستاده.

گمانم درست کردن تئاتر برای همه کار ساده‌ای باشد، تئاتری که همه دست به تشویقش بزنند؛ آدم‌هایی که می‌روند خانه غذا بخورند و بخوابند و زندگی روزمره‌شان را داشته باشند. کار سخت در این است که تئاتر را برای آن‌هایی بسازی که نیامده‌اند بخوابند. آسان نیست چون در این مورد گروه باید چیزی بسیار انسانی و بسیار شخصی ارائه کند. در عین حال این چیزی باید باشد جهانی، جهانی از منظر انسانی، نه زیباشناسانه. شاید برایمان عجیب باشد که میکلانژ در طول زندگی‌اش نیمی از آثارش را از بین برد چون احساس می‌کرد واقعی نیستند. می‌توانیم بگوییم کارش دیوانگی بوده. استانیسلاوسکی در اواخر عمرش چیزی نوشت که کاملاً برخلاف شیوه‌اش بود. پس جدی باید پرسید زیباشناسی کجاست؟ متد کجاست؟ برای من این همیشه چیزی شخصی است.

گرتوفسکی هم روزی گفت دیگر نمی‌خواهد تئاتر اجرا کند. ممکن نیست آدم تا ابد اسطوره بماند. ما باید بدانیم وقتی داریم تئاتری اجرا می‌کنیم،‌ آن تئاتر می‌تواند تبدیل به میدان نبرد شود، می‌تواند شبیه زندگی باشد. یا شاید می‌توانیم کار بسیار متفاوت فرهنگی‌ای انجام دهیم. ولی تئاتر حقیقت چیزی متفاوت است و فقط فرهنگ نیست. این نوع از تئاتر معادل افراد مذهبی‌ای است که به کلیسا می‌روند. کار براساس فرهنگ پیش نمی‌رود؛ فکر نمی‌کردم مردم به خاطر فرهنگ به کلیسا بروند.

آن‌ها از بازار می‌گویند. خیلی مهم است چون این هم واقعیتی‌ست که هر کاری را می‌شود فقط برای بازار انجام داد. گمانم ون گوک برای بازار کار نمی‌کرد چون این‌گونه آدم می‌تواند با بدکاره شدن خودش را بفروشد. گمانم بازیگران و موزیسن‌ها و نقش‌های عالی‌ای هستند ولی کاملاً ناشناس‌اند که حتی فرصت فروش خودشان را هم پیدا نمی‌کنند. این یعنی آن‌ها فعلاً مشهور نیستند. شاید بعداً مشهور شوند. عین فرانتس کافکا. او در طول زندگی‌اش مشهور نبود و بعد یک نفر بزرگی او را کشف کرد.

پس غیرممکن است که بگوییم هنر باید چگونه باشد. یا باید بگوییم چون زیباشناسی براساس منطق بازار وجود دارد، شاید بتوان گفت که چه هنری برای مردم خوب است؟ یا مثل تلویزیون که امروز بازارش تقاضای «سریال‌های آبکی» را دارد؟

خب منتقدها به ما می‌آموزند که چه چیزی خوب است و چه چیزی بد و برای مای بیننده هیچ انتخاب شخصی‌ای وجود ندارد، همه چی تحت هدایت رسانه‌های جمعی و روزنامه‌های‌ است که می‌گویند باید این را دید و آن را ندید... درست مثل تبلیغات: کوکاکولا بنوشید تا زندگی‌تان دگرگون شود. این کالا عالی است. چنین اتفاقی مشابه‌اش برای تئاتر هم افتاده.

قبل از این بازیگران به تئاتر می‌رفتند تا بازیگران را ببیند اما دیگر چنین نیست. برای مثال در چین آدم‌ها به تماشای نمایش‌هایی می‌رفتند که داستانش را خیلی خوب می‌دانستند. ولی بازیگران تازه‌ای آن نمایش‌ها را بازی می‌کردند. درست است که همان داستان قدیمی بود ولی آدم آن بازی جدید بود و آدم‌ها برای تماشای همان فرد می‌رفتند. برای تماشای کاتاکالی واقعی ـ که اصلاً آن نمایش‌های فلکوریکی نیست که به اروپا صادر شده بلکه در اصل نمایش‌هایی مذهبی است ـ تمام خانواده‌ها به تماشایش می‌رفتند و مدت‌ها صبر می‌کردند تا جا برایشان خالی شود و ساعت‌ها به تماشای نمایش می‌نشستند. همه این داستان‌ها را می‌دانستند ولی می‌خواستند آن را ببینند. عین همین اتفاق در یونان هم می‌افتاد: «آنتیگونه» تراژدی‌ای بود که همه داستانش را می‌دانستند ولی بازیگران مختلف در شکل‌های مختلفی ارائه‌اش می‌کردند. ما هم آنتیگونه را به اشکال مختلفی ارائه می‌دهیم ولی برای ساختن چیزی تازه ایده‌های ساده‌ای وجود دارد. چون ما همیشه خواهان چیزی تازه هستیم.

 

.
.
.
.
.

 

خوانندگان و علاقمندان محترم می توانند مطلب کامل این مقاله را از طریق مراجعه به سایت www.magiran.com دریافت و مطالعه فرمایند. 
 

 

 




نظرات کاربران