در حال بارگذاری ...
ابتدای سخن

هرمنوتیک معنوی و ادراک ذات تئاتر

نصرالله قادری

عیسی ناصری که در جلجتا به چلیپا کشیده شد، می‌فرماید: «نمی‌ارزد جهان را بگیری  در مقابلش روح خودت را بفروشی، ولو جهان را در مقابل روحت به تو بدهند». و مولای عدالت، سرور آزاداندیشان و فرهیختگان در خطبه 215 نهج‌البلاغه می‌فرماید:

«خدایا کاری کن که از چیزهای ارزشمند زندگی، جانم اولین چیزی باشد که از من می‌گیری. مباد پیش از اینکه جانم را بگیری، انصافم گرفته شده‌باشد، شرفم، عدالتم، راستگویی و ادب و دیگر مکرمت‌های اخلاقی‌ام گرفته شده‌باشد و تفاله‌ای شده باشم که تو جانم را می‌گیری. خدایا از میان چیزهای شریف، اولین چیزی را که می‌گیری، جانم باشد و وقتی می‌میرم شرفم، صداقتم، عدالتم، شفقت و عشق‌ورزی به انسان‌ها در من سر جایش باشد. تواضعم، انسان دوستی‌ام سر جایش باشد. نه اینکه تا جانم به لبم برسد و بمیرم، عدالتم، انصافم و مروت و جوانمردی و صداقت و تواضعم را از دست داده باشم».

سقوط از عالم والا یا به تعبیر درست تر عالم علوی به عالم سفلی از منظر تأویل، «مرگ روح» در ساحت‌های گوناگون آن است. فروش روح، فراموشی روح، پژمردگی روح، ضعف روح و...؛ و همه گونه‌های دیگر این خویش‌فراموشیِ‌خودآگاهانه یا ناخودآگاهانه مایه میرایی تدریجی حقیقت هر پدیده است. مقصود از این‌گونه تأویل با پدیدارشناسی غربی که پیوندی ناگسستنی با اندیشه‌های ادموند هوسرل دارد، تفاوت‌های بنیانی دارد. در این مسیر پدیدار یا صورت راه رسیدن به ذات است. به فرموده مولانا:

«در گذر از نام و بنگر در صفات / تا صفاتت ره نماید سوی ذات».

این سیر شناخت با تأویل یا هرمنوتیک معنوی همگام است و با شک و تردید سر سازگاری ندارد. از این منظر عالم سفلی در مقابل عالم علوی است و مراد همان عالم ماده است. عالم ماده از نظر رتبه وجودی و شدت وجودی از همه عوالم وجود، پایین‌تر است. خصوصیت اساسی عالم سفلی، مادی بودن آن است. لازمه‌ی مادی بودن «حرکت» است. ماده بالقوه است و قابلیت پذیرش صور گوناگون را دارد. مراد از حرکت، یعنی خروج تدریجی از حالت بالقوه برای رسیدن به حالت بالفعل. این حرکت می‌تواند سوی «ذات» باشد یا بر ضد آن عمل کند. اگر سوی ذات برود، آدمی دچار «اضطراب» و «ترس» می‌شود و صاحب «رنج مقدس» می‌گردد. تنها در این وقت است که قدر و قیمت خود را می‌فهمد و برای ماندن حاضر به پرداخت هر هزینه‌ای نیست. آدمی در هر مقام و مرتبه‌ای که باشد، به ناچار مجبور به حرکت است. جهت این حرکت است که سیر «بودن» تا «شدن» او به هر شکلی که درآید را معنا می‌بخشد.

فهم «سرگذشت‌های قدسی» تنها از ساحت فرازمانی قابل ادراک است، در غیر این ساحت، معنای حقیقی خود را از دست می‌دهند. به همین دلیل است که فهم‌های نحیف چون راهی برای تبیین این حقیقت نمی‌یابند، انکارشان می‌کنند یا در خوش‌بینانه‌ترین حالت آن را به سطحی‌ترین تبیینی که می‌توان ارائه کرد، تنزل می‌دهند. سرگذشت‌های قدسی امری اسطوره‌ای و آرمان‌گرایانه خیالی نیستند، این وقایع کاملاً واقعی بوده و حادث شده‌اند. آدمی می‌تواند با شناخت، ادراک و باور و ایمان به مراتبی بسته به وسع خود از آن حقیقت دست یابد. این امر نیازمند تحمل مرارت و رنج مقدس است و زمانی حادث می‌شود که دچار اضطراب شویم و کنشگر باشیم، «عقل» و «دل» ما همخانه باشند و آنقدر فربهی داشته‌باشند که بتوانند روح و ریحان حضرت حق را استشمام کنند. هر چقدر ما به این حقیقت مؤمن‌تر باشیم به آن رفیق اعلی شبیه‌تریم و هر چه از او دورتر شویم این روح و ریحان در ما پژمرده‌تر می‌شود. این امر از ساحتی دیگر «علیت متقابل» است. بدین معنا که این روح و ریحانی که به سوی ما می‌وزد، باید چیزی هم از سوی ما به جهت او منتشر شود. و گر این امر یک‌سویه باشد بی‌تردید در جان ما ریشه نخواهد داشت و ما هر لحظه از حقیقت خود یا پدیده دورتر می‌شویم. هستیم، زنده‌ایم، دیده می‌شویم، حرکت هم می‌کنیم، اما فاقد زندگی و بالندگی خواهیم بود.

«و آفریده‌های خداوند را از او غذا بده، روح و ریحان باش [زیرا وجود تو نسیمی است که می‌وزد و بوی خوشی است که متصاعد می‌شود.] ما به او نیروی آن را بخشیدیم که خویش را از طریق ما ظاهر سازد و او به ما [وجود] اعطاء کرد [به‌عبارت دیگر ما به او ظهور بخشیدیم و او به ما وجود بخشید]. پس این وظیفه میان ما و او مشترک است». (کربن / 1384 / ص 211)

با عقل ماده‌گرا و علم‌زده و عالم‌نمایی قادر به فهم این مراتب نخواهیم بود. پس سهل‌ترین کاری که می‌توانیم انجام دهیم نفی ذات پدیده است. یا آن را انکار می‌کنیم، یا از سطح والا تنزل‌اش می‌دهیم، یا با عالم نمایی به جامعه آرکائیک در حالت خوش‌بینانه، و در واقعیت به جامعه عقب‌مانده منتسبش می‌کنیم و خود را به ظاهر آسوده می‌سازیم. برای مضمحل‌کردن حقیقت به انکار «خدا»، «عالم قدسی»، «سرگذشت‌های قدسی»، «پیامبر» و... در گام اول و بعد نفی «اخلاق»، «تعهد»، «ایمان» و... پرداختند. در آن سوی مرزها متفکرین ضد عالم والا سعی در تبیین خود از این پدیده نمودند و مثل هر چیز دیگر پژواک آن به ما رسید و بی‌فهم همان انگاره، مجاز فهم‌ناشده آن را بازنمایی کردیم و این امر آنقدر تکرار شد که بدل به امری پذیرفتنی گشت و هر که خواست عالم‌نمایی و فلسفه‌دانی کند این مجاز فهم ناشده نهضت ترجمه را تکرار کرد و آرام‌آرام همه «حقیقت» به حجاب رفت. در این وقت هر که سعی‌کرد پرده از این حجاب بردارد تا تمام صورت حقیقت دیده شود به انواع حیل رانده و محکوم شد، بی‌که صدایش شنیده شود. و آنان‌که سوار بر اریکه بودند به طرق مختلف و بهانه‌های محکمه‌پسندی که قاضی و دادستانش یکی بود، حقیقت‌گو را نابود کردند. بی‌جهت نیست که به ترفند کَهَنه یهود، مردمان رأی به آزادی «بارابا» و مصلوب شدن عیسی ناصری می‌دهند. و در زمانه‌ای دیگر «درِ شهر علم»، «خدای عدالت»، امام بر حق در محراب به دست شقی‌ترین آدم روی زمین به نام «دین» به شهادت سجده می‌برد و مردمان حیران از خود و دیگری می‌پرسند: «مگر او نماز هم می‌خواند؟» و فرزندش را در زمانه‌ای دیگر به جرم «خارجی» ـ یعنی از دین محمد مصطفی(ص) خارج شده ـ در نینوا شهید می‌کنند. در مرتبه‌ای فروتر از «سقراط» تا «حلاج» تا «ابن عربی»، «شیخ شهاب‌الدین سهروردی»، «عین‌القضات»، «ژوردانو»، «گالیله» و...  اسیر این ترفند کهنه‌ی ناراست‌باوران شدند. «دروغ» لباس «حقیقت» پوشید، حقیقت برهنه ماند، پنهان شد، اما نابود نشد. و اگر این مراتب را به رتبه‌های دیگری هم حوالت دهیم، درخواهیم یافت که چگونه با حذف «سرگذشت‌های قدسی» و حقیقت‌باوران تاریخی و کنشگران پی‌جوی «ادراک» نابودی «هنر» را رقم زدند. «داستایوسکی» می‌نویسد:

«انسان برای اینکه بتواند خوب بنویسد، بایستی رنج ببرد»...

علاقه‌مندان می‌توانند ادامه‌ی این سرمقاله را در شماره‌ی 240 ماهنامه‌ی نمایش مطالعه کنند.




نظرات کاربران